236708 آیا در فقدان مردم‌سالاری، توسعه ممکن خواهد بود؟ <p><span style="font-size: 12px"><em>هادی صالحی&zwnj;اصفهانی، استادتمام و عضو دپارتمان اقتصاد دانشگاه ایلی&zwnj;نوی در اوربانا- شمپین آمریکا است. از او تاکنون آثار متعددی به چاپ رسیده که از آن میان می&zwnj;توان به &laquo;پرهیز از پنج خطای سیاستی&raquo;، &laquo;تعهد سیاست&zwnj;گذار&raquo;، &laquo;آینده تحریم و سیاست&zwnj;گذاری در ایران&raquo;، &laquo;نظام مالی ایران نیاز به ساماندهی دارد&raquo; و... اشاره کرد. گفت&zwnj;وگوی پیش&zwnj;رو با موضوع نسبت دموکراسی&zwnj;خواهی و توسعه با همکاری روزنامه &laquo;شرق&raquo; و مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه جهاد دانشگاهی انجام شده است. پرسش محوری از این قرار است که اساسا برای نیل به توسعه، وجود جامعه و حاکمیتی مردم&zwnj;سالار تا چه میزان اهمیت دارد؟ و آیا در فقدان مردم&zwnj;سالاری، توسعه ممکن خواهد بود؟<br /></em><i>صالحی در این گفت&zwnj;وگو معتقد است در شرایط خاصی بدون مردم&zwnj;سالاری هم حرکت به&zwnj;سوی توسعه امکان&zwnj;پذیر است، هرچند به فرهنگ و ساختار جامعه و به&zwnj;&zwnj;ویژه به جهان&zwnj;بینی و توانایی&zwnj;های گروه&zwnj;های حاکم بستگی دارد. او درباره این پرسش که توسعه در جوامع استبدادی چگونه میسر شده، به چهار ویژگی اشاره می&zwnj;کند که عبارت&zwnj;اند از: اول، هویت ملی نیرومند این کشورها که به مدد آن، تضاد منافع میان حاکمان و کل جامعه کم می&zwnj;شود؛ دوم، توافق گروه&zwnj;های حاکم بر محوریت رشد اقتصادی که تعامل میان آنها و جامعه را شکل می&zwnj;دهد.</i><br /><i>&nbsp;سوم، نرمش ایدئولوژیک و نگاهِ رو&zwnj;به&zwnj;جلوی گروه حاکم و چهارم، جذب افراد خلاق و توانا در ساختار حکمرانی و پوشش نیروی کارآمد.</i><br /><br />&zwnj; اساسا برای نیل به توسعه، وجود جامعه و حاکمیتی مردم&zwnj;سالار تا چه میزان اهمیت دارد؟ آیا در فقدان مردم&zwnj;سالاری، توسعه ممکن خواهد بود؟<br />&zwnj;برای پاسخ به این سؤال، اجازه بدهید ابتدا یکی، دو نکته ساده ولی کلیدی را برای روشن&zwnj;شدن زمینه بحث یادآوری کنم؛ یکی اینکه مردم&zwnj;سالاری و توسعه اقتصادی پدیده&zwnj;های صفر و یک نیستند که یا وجود دارند یا وجود ندارند. هریک از این دو پدیده ابعاد گوناگونی دارد و هریک از این ابعاد هم دامنه خودش را دارد؛ برای مثال، توسعه ترکیبی است از درآمد سرانه واقعی، توزیع درآمد، دسترسی به خدمات عمومی، امنیت اقتصادی و... . در بین کشورهایی که معمولا از نظر اقتصادی پیشرفته به شمار می&zwnj;آیند، بعضی، مثل آمریکا، درآمد سرانه بالا دارند، ولی برای خیلی از مردمشان توزیع درآمد و دسترسی به خدمات عمومی خوب نیست. در برخی دیگر، مثل سوئد، درآمد سرانه پایین&zwnj;تر از آمریکاست ولی توزیع درآمد و دسترسی به خدمات عمومی بهتر است. البته وقتی به تمام کشورها نگاه می&zwnj;کنیم تا حدودی همبستگی میان این ابعاد وجود دارد. برای همین هم هست که برای ساده&zwnj;کردن تحلیل معمولا از شاخص یک بعد عمده مثل درآمد سرانه یا از برآیند چند بعد اصلی استفاده می&zwnj;شود؛ ولی برای اینکه بفهمیم توسعه چطور اتفاق می&zwnj;افتد، توجه به چندبعدی&zwnj;بودن آن و اینکه هرکدام از بعدها دامنه پیوسته&zwnj;ای دارد مهم است.&zwnj; درباره مردم&zwnj;سالاری هم همین&zwnj;طور است؛ مردم&zwnj;سالاری ملغمه&zwnj;ای است از نهادها و ساختارهای اجتماعی که تفکیک و تعادل قوا، حل مسالمت&zwnj;آمیز تعارضات، رقابت در انتخابات، حق تشکل و اعتراض، آزادی بیان و دیگر آزادی&zwnj;های مدنی و سیاسی را امکان&zwnj;پذیر می&zwnj;کنند. گرچه مثل توسعه بین این جنبه&zwnj;های مردم&zwnj;سالاری تا حدودی همبستگی وجود دارد، ولی این همبستگی کامل نیست و میزان حضور هر جنبه در یک کشور می&zwnj;تواند بیشتر یا کمتر باشد. نکته مهم اینجاست که توسعه و مردم&zwnj;سالاری هر دو پدیده&zwnj;های چندبعدی و پیچیده&zwnj;ای هستند و نباید انتظار داشته باشیم رابطه ساده&zwnj;ای با هم داشته باشند. به&zwnj;&zwnj;ویژه که ابعاد این دو پدیده روی هم اثر می&zwnj;گذارند و این آثار می&zwnj;تواند متنوع و بسته به شرایط، متغیر باشد؛ برای مثال جامعه&zwnj;ای را در نظر بگیرید که حق تشکل و اعتراض در آن تقویت شده، ولی از نظر نهادهای حل تعارض نسبتا ضعیف است. در چنین شرایطی تشکل و اعتراض ممکن است منجر به درگیری شدید میان گروه&zwnj;های مختلف با منافع متضاد یا سلطه گروه&zwnj;های قوی&zwnj;تر بر بقیه جامعه شود. در هر صورت چنین فرایندهایی می&zwnj;تواند نیروها و منابع جامعه را هدر دهد و به توسعه اقتصادی ضربه بزند. به&zwnj;همین&zwnj;دلیل است که گروهی از صاحب&zwnj;نظران اقتصاد سیاسی مثل داگلاس نورث ایجاد حکومت قانون میان نخبگان جامعه را که سازوکار حل مسالمت&zwnj;آمیز تعارضات است، پیش&zwnj;شرط لازم برای پیدایش مردم&zwnj;سالاری و توسعه می&zwnj;دانند و من با این نظر موافقم.<br />یک نکته مهم دیگر نقش یک&zwnj;سری عوامل فرهنگی، اجتماعی، نهادی و تاریخی است که متمایز از پدیده&zwnj;های توسعه و مردم&zwnj;سالاری هستند، ولی با هر دو تعامل دارند؛ برای نمونه در جامعه&zwnj;ای که قبیله&zwnj;گرایی در آن تسلط دارد و هویت و وفاداری و اعتماد افراد بیشتر معطوف به قبیله خود است تا به کل جامعه، ایجاد انگیزه برای کارهایی که به نفع عموم باشد مشکل است، چون در این شرایط تصمیم&zwnj;گیران بیشتر به فکر منافع خود و گروه&zwnj;های وابسته به خودشان هستند تا به فکر نفع عموم.<br />کسانی را هم که به اداره امور کشور می&zwnj;گمارند، از میان نزدیکان خودشان انتخاب می&zwnj;کنند و نه از میان شایسته&zwnj;ترین افراد. در ضمن این&zwnj;گونه گروه&zwnj;گرایی دیوار بی&zwnj;اعتمادی بین مردم و حاکمان ایجاد می&zwnj;کند و حتی سیاست&zwnj;های توسعه&zwnj;ای را که حکومت حاضر باشد اجرا کند، محدود می&zwnj;کند؛ مثلا فرض کنید لازم است مالیات جدیدی وضع شود که زیرساخت&zwnj;های اقتصاد را به نفع همگان توسعه دهد. حال اگر مردم فکر کنند که ممکن است حاکمان قسمتی از درآمد مالیات را به نفع خصوصی خود مصرف می&zwnj;کنند و زیرساخت&zwnj;ها را آن&zwnj;چنان&zwnj;که لازم است توسعه نمی&zwnj;دهند، در برابر مالیات جدید مقاومت خواهند کرد و اجرای آن سیاست مختل می&zwnj;شود. طبیعی است که در چنین شرایطی نباید انتظار توسعه اقتصادی چشمگیری داشت.<br />حال ممکن است بگویید که اگر انتخابات رقابتی باشد و رسانه&zwnj;ها آزاد، سیاست&zwnj;گذاران انگیزه لازم را پیدا خواهند کرد. ولی مشکل اینجاست که وقتی قبیله&zwnj;گرایی حاکم است، رأی&zwnj;دهنده&zwnj;ها هم به کسی رأی می&zwnj;دهند که منافع گروهی&zwnj;شان را دنبال کند، نه مصالح کشور را. به&zwnj;علاوه، حتی اگر عده&zwnj;ای از رأی&zwnj;دهنده&zwnj;ها بخواهند سیاست&zwnj;گذاری را انتخاب کنند که به کل جامعه فکر می&zwnj;کند، کسب اطلاعات درست و کافی راجع به عملکرد سیاست&zwnj;گذاران و یافتن چنین فردی کار ساده&zwnj;ای نخواهد بود. ممکن است بگویید رسانه&zwnj;های آزاد می&zwnj;توانند اطلاع&zwnj;رسانی کنند. ولی همیشه نمی&zwnj;توان به بی&zwnj;طرفی و وجدان اجتماعی و حرفه&zwnj;ای رسانه&zwnj;ها اعتماد کرد، مخصوصا در شرایط قبیله&zwnj;گرایی که هر گروهی به فکر بستن بار خودش است. درواقع بعضی رسانه&zwnj;ها ممکن است از آزادی برای گل&zwnj;آلودکردن بیشتر آب استفاده کنند. در چنین موقعیتی، باز&zwnj;هم رقابتی&zwnj;بودن انتخابات نمی&zwnj;تواند راهگشا باشد و حتی ممکن است کار را خراب&zwnj;تر کند؛ برای مثال، اگر کسانی که انتخاب می&zwnj;شوند فکر کنند در دورهای آینده رقبای سرسختی خواهند داشت و شانس انتخاب مجددشان کم است، بیشتر به فکر انباشتن کیسه خود و وابستگان خود خواهند بود و کمتر مصالح جامعه را مدنظر خواهند داشت.<br />این بحث را می&zwnj;شود وسیع&zwnj;تر کرد و نقش جهان&zwnj;بینی، ارزش&zwnj;های فرهنگی و دینی و بسیاری عوامل دیگر را در توسعه و مردم&zwnj;سالاری تحلیل کرد. ولی چون این مقدمه طولانی شده به آنها نمی&zwnj;پردازم. نکته&zwnj;ای که می&zwnj;خواهم تأکید کنم این است که عوامل زیادی در توسعه دخیل هستند که ابعاد مردم&zwnj;سالاری جزئی از آنها هستند، ولی دامنه بحث بسیار وسیع&zwnj;تر است. تأثیر هر عامل هم بستگی به شرایط دارد و تحلیلش معمولا نیازمند مطالعه موردی است.<br />حال پس از این مقدمه برسیم به سؤال شما. اساسا برای نیل به توسعه، وجود جامعه و حاکمیتی مردم&zwnj;سالار الزامی نیست و در برخی شرایط ممکن است نتیجه معکوس داشته باشد؛ برای مثال تجربه چین و ویتنام و چندین کشور دیگر شرق آسیا نشان می&zwnj;دهد که در فقدان مردم&zwnj;سالاری حرکت به طرف توسعه می&zwnj;تواند تحت شرایطی موفق باشد. از طرف دیگر، تاریخ خیلی کشورهای آمریکای لاتین و جزایر کارائیب روشن می&zwnj;کند که مردم&zwnj;سالاری الزاما توسعه اقتصادی به بار نمی&zwnj;آورد. برای نمونه، نگاه کنید به تجربه جامائیکا که از نظر مردم&zwnj;سالاری رتبه بالایی دارد ولی در عملکرد اقتصادی&zwnj;اش از پیشرفت نشان چندانی نیست. بعضی کشورهای دیگر آن منطقه هم با وجود مردم&zwnj;سالاری از نظر اقتصادی در دوره&zwnj;های زیادی پس رفته&zwnj;اند، مثل آرژانتین و برزیل.<br />البته این مشاهدات فقط به ما می&zwnj;گویند که در کشورهای غیرپیشرفته مردم&zwnj;سالاری شرط لازم یا کافی برای توسعه نیست بلکه عوامل مهم دیگری هم تعیین&zwnj;کننده هستند. این نتیجه به این معنی نیست که استبداد لازمه توسعه است یا در هیچ کشوری مردم&zwnj;سالاری کمکی به توسعه نمی&zwnj;کند. ملت&zwnj;های شوربختی که تحت حکومت استبدادی بدون توسعه مانده&zwnj;اند کم نیستند. از طرف دیگر در بعضی شرایط مردم&zwnj;سالاری می&zwnj;تواند مکمل عوامل دیگر توسعه باشد. مثلا تا میانه قرن بیستم کاستاریکا از نظر توسعه فرق چندانی با همسایگانش نداشت، ولی به&zwnj;تدریج مردم&zwnj;سالاری در آن تقویت شده بود. بعد هم درپی یک تصمیم تاریخی برای انحلال ارتش پس از یک جنگ داخلی در سال 1948 فرقه&zwnj;گرایی محدود شد و به مردم&zwnj;سالاری اجازه داد منافع عموم را سرلوحه سیاست دولت کند. در نتیجه به کمک منابع مالی آزادشده به&zwnj;خاطر انحلال ارتش، آموزش و بهداشت همگانی و سایر خدمات عمومی به&zwnj;سرعت پیشرفت کرد و حالا درآمد سرانه کاستاریکا بیش از دو&zwnj;برابر &zwnj;درآمد سرانه در میان همسایگانش است.<br />نکته آخری که می&zwnj;خواهم خاطرنشان کنم این است که به نظر می&zwnj;رسد در کشورهای پیشرفته ادامه توسعه بدون مردم&zwnj;سالاری مشکل باشد، هرچند ممکن است در آینده چین خلاف این دید را ثابت کند.<br />&zwnj; چگونه می&zwnj;توان به مردم&zwnj;سالاری پایدار دست یافت و اساسا چه مدلی می&zwnj;تواند گذار به مردم&zwnj;سالاری را توضیح دهد؟<br />به گمان من پیشرفت در مردم&zwnj;سالاری نیاز به فرهنگ&zwnj;سازی، فاصله&zwnj;گرفتن از قبیله&zwnj;گرایی و شکل&zwnj;گیری یک&zwnj;سری نهادها برای ایجاد حداقلی از اعتماد و هماهنگی بین سیاست&zwnj;گذاران و حکومت قانون میان گروه&zwnj;های متعارض دارد. تحقق این شرایط در کشورهای پیشرفته قرن&zwnj;ها طول کشیده و نخبگان و عموم مردم به&zwnj;تدریج و خیلی وقت&zwnj;ها به&zwnj;طور اتفاقی گام&zwnj;های لازم را برداشته&zwnj;اند. امروزه که در این موارد بیشتر می&zwnj;دانیم شاید بشود در کشورهایی که در مردم&zwnj;سالاری پیشرفت زیادی نداشته&zwnj;اند با بحث و ایجاد آگاهی در سطح جامعه به تسهیل و کیفیت روند کمک کرد. ولی نمی&zwnj;توان انتظار داشت که تغییر در هر شرایطی و به&zwnj;راحتی امکان&zwnj;پذیر باشد. مشکل عمده این است که در هر زمان چارچوب روابط اجتماعی براساس یک&zwnj;سری باورها و انتظارات میان میلیون&zwnj;ها نفر شکل می&zwnj;گیرد. این روابط و انتظارات مدام خودشان را تا حدود زیادی بازتولید می&zwnj;کنند چون هرکس فکر می&zwnj;کند که دیگران مطابق آن انتظارات و باورها فکر و عمل می&zwnj;کنند. مثلا، وقتی قبیله&zwnj;گرایی رایج است، اعضای هر گروه به افراد گروه&zwnj;های دیگر اعتماد نمی&zwnj;کنند و اگر قدرت داشته باشند بقیه را کنار می&zwnj;زنند. بقیه گروه&zwnj;ها هم منتظر فرصتی خواهند بود تا قدرت را به دست بیاورند و همین کار را با دیگران بکنند. در این شرایط، گروه صاحب قدرت سعی می&zwnj;کند به هر قیمتی سر کار بماند و حل مسالمت&zwnj;آمیز تعارض مشکل می&zwnj;شود. همین&zwnj;طور که قبلا اشاره کردم، چنین شرایطی ضررهای بزرگی به کل جامعه می&zwnj;زند. برای گذار از این وضع باید هر گروه به این نتیجه برسد که می&zwnj;شود نهادهایی برای محدودکردن قدرت حاکم درست کرد و دیگر گروه&zwnj;ها هم این دیدگاه را قبول دارند و حاضرند روی ایجاد و حفظ چنین نهادهایی توافق کنند. پیدایش یک درک مشترک و تصمیم&zwnj;گیری درمورد نهادهای لازم امور پیچیده&zwnj;ای است. به&zwnj;علاوه، گروهی که در قبل از گذار به مردم&zwnj;سالاری صاحب قدرت است باید متقاعد شود که با قبول تغییر ضرر خیلی بزرگی نخواهد کرد وگرنه جلوی حرکت را خواهد گرفت.<br />این امر مشکلی است چون مخالفان حکومت باید پذیرفته باشند که نه&zwnj;تنها به فکر انتقام از حاکمان پیش از گذار نباشند بلکه در مرحله گذار آنان را در قدرت شریک کنند. البته این غیرممکن نیست. مثلا حکومت&zwnj;های نظامی در شیلی در دهه 1980 و برمه در دهه گذشته با تضمین&zwnj;های قوی و حفظ یک&zwnj;سری امتیازات تن به گذار به&zwnj;سوی مردم&zwnj;سالاری دادند و نیروهای مردمی هم با وجودی که دل خونی از آن رژیم&zwnj;ها داشتند، با آن امتیازات موافقت کردند.<br />&zwnj; &nbsp;شما علت شکست جنبش&zwnj;های مردم&zwnj;سالار را چه می&zwnj;دانید؟ چرا جنبش&zwnj;های مردم&zwnj;سالار به ظهور مجدد استبداد و فضای بسته سیاسی می&zwnj;انجامد؟<br />شکست جنبش&zwnj;های مردم&zwnj;سالار علل زیادی می&zwnj;تواند داشته باشد. یک مسئله اساسی این است که خیلی وقت&zwnj;ها گروه&zwnj;هایی که جنبش&zwnj;های مردم&zwnj;سالار را تشکیل می&zwnj;دهند، خودشان اعتقاد زیادی به حکومت قانون و اشتراک مردم در قدرت ندارند و هدفشان از مبارزه این است که جای هیئت حاکمه را بگیرند و کشور را مطابق دیدگاه خودشان اداره کنند. این است که به&zwnj;محض اینکه مشخص شد حاکمان مستبد رفتنی هستند، گروه&zwnj;های داخل جنبش به جان هم می&zwnj;افتند و کار را به هرج&zwnj;ومرج یا جنگ داخلی می&zwnj;کشانند. این&zwnj;گونه درگیری&zwnj;ها بعد از خیلی انقلاب&zwnj;ها بروز می&zwnj;کند و گاهی سال&zwnj;ها طول می&zwnj;کشد. ولی اگر یک گروه غالب وجود داشته باشد یا گروهی موفق شود بقیه را از میدان به در کند، حکومت استبدادی جدیدی آغاز می&zwnj;شود. مردم و بسیاری از نخبگان جامعه هم اغلب تا مدت&zwnj;ها بازگشت استبداد را پذیرا می&zwnj;شوند چون فکر می&zwnj;کنند از هرج&zwnj;ومرج بهتر است. گذار به مردم&zwnj;سالاری زمانی اتفاق می&zwnj;افتد که زمینه اجتماعی و فرهنگی توافق میان گروه&zwnj;هایی که برای مردم&zwnj;سالاری فعالیت می&zwnj;کنند، شکل گرفته باشد. در چنین مواردی، معمولا رهبران جنبش راحت&zwnj;تر با هیئت حاکمه قبل از گذار مذاکره می&zwnj;کنند و همان&zwnj;طور که قبلا اشاره کردم به آنها تضمین&zwnj;هایی می&zwnj;دهند تا تغییر مسالمت&zwnj;آمیز صورت بگیرد. جالب اینجاست که اغلب اعطای چنین امتیازهایی به مستبدان گذشته به ایجاد سازوکارهای لازم برای حل مسالمت&zwnj;آمیز تعارضات میان گروه&zwnj;ها پس از گذار کمک می&zwnj;کند.<br />&zwnj; &nbsp;اگر مردم&zwnj;سالاری به هر علتی ناممکن است، چگونه می&zwnj;توان به بهبود حکمرانی و معیشت مردم امیدوار بود؟<br />قبلا اشاره کردم که در شرایط خاصی بدون مردم&zwnj;سالاری هم حرکت به&zwnj;سوی توسعه امکان&zwnj;پذیر است، هرچند به فرهنگ و ساختار جامعه و به&zwnj;خصوص به جهان&zwnj;بینی و توانایی&zwnj;های گروه&zwnj;های حاکم بستگی دارد. در بسیاری رژیم&zwnj;های استبدادی، حاکمان کشور را عمدتا به کمک قوم&zwnj;وخویش&zwnj;ها و نزدیکان خودشان اداره می&zwnj;کنند و منابع اقتصادی را در اختیار آنها می&zwnj;گذارند، چون نمی&zwnj;توانند به دیگران اعتماد کنند. چون استعدادها و توانایی&zwnj;های آن&zwnj;عده محدود است، طبعا کشور و اقتصاد به&zwnj;درستی اداره نمی&zwnj;شود. از طرف دیگر، اکثریت قریب&zwnj;به&zwnj;اتفاق جامعه که از عدم توسعه رنج می&zwnj;برد و دسترسی&zwnj;اش را به منابع و قدرت محدود می&zwnj;بیند، ناراضی می&zwnj;شود و با گروه حاکم تعارض پیدا می&zwnj;کند. در این شرایط استبدادگران برای حفظ رژیم&zwnj;شان دست به سرکوب می&zwnj;زنند و برای این کار هم مجددا محتاج نزدیکان&zwnj;شان هستند. این وابستگی&zwnj;های حاکمان به اعضای یک گروه که پایه&zwnj;های رژیم&zwnj;شان را تشکیل می&zwnj;دهند، این امکان را به آن گروه می&zwnj;دهد که اگر جایی دستشان رسید بچاپند و به مردم اجحاف کنند بدون اینکه با احتمال مؤاخذه زیادی روبه&zwnj;رو باشند و این بیش&zwnj;ازپیش نارضایتی ایجاد می&zwnj;کند و جلوی توسعه اقتصاد را می&zwnj;گیرد.<br />حال با این وصف چطور است که در بعضی کشورهای استبدادی مثل چین و ویتنام، توسعه برای چند دهه خیلی هم مؤثر پیش می&zwnj;رود؟ به نظر من این برمی&zwnj;گردد به فرهنگ جامعه و رویدادهای تاریخی که دیدگاه&zwnj;ها و توانایی&zwnj;های گروه حاکم و روابطش با بقیه جامعه را شکل داده است. یک ویژگی فرهنگی و تاریخی این کشورها هویت ملی نیرومندی است که تضاد منافع حاکمان و کل جامعه را کم می&zwnj;کند. ویژگی دوم توافق گروه&zwnj;های حاکم روی محوریت رشد اقتصادی است که هم تعامل داخل آن گروه&zwnj;ها و هم روابطشان را با بقیه جامعه شکل می&zwnj;دهد. در این کشورها به خاطر یک رشته اتفاقات تاریخی و چگونگی شکل&zwnj;گیری هیئت حاکمه یک درک ضمنی بین آنها و مردم به وجود آمده که مردم از دولت انتظار توسعه اقتصادی دارند و مادامی&zwnj; که اقتصاد با سرعت مناسبی رشد می&zwnj;کند، اکثریت بزرگی از جامعه به وضع موجود رضایت می&zwnj;دهد. در نتیجه توسعه راه حفظ حکومت شده و گام&zwnj;برداشتن در آن مسیر معیار موقعیت افراد در گروه&zwnj;های حاکم هم هست و در روابط&zwnj;شان نوعی انضباط ایجاد کرده است. &zwnj;ویژگی سوم نرمش ایدئولوژیک و نگاه رو به جلوی گروه حاکم است که برای رسیدن به هدف توسعه حاضر است در بسیاری موارد انعطاف نشان دهد و برای یافتن راه به آزمون&zwnj;های نو دست بزند. به قول دنگ شیائو پینگ، مهم نیست که گربه سفید است یا سیاه، مهم این است که موش بگیرد. این ویژگی در تعامل ویتنامی&zwnj;ها با آمریکا که کشورشان را ویران کرده بود مشهود است و بالاخره ویژگی چهارم این است که هیئت حاکمه موفق شده است سازوکارهای مناسبی برای جذب افراد خلاق و توانا در ساختار حکمرانی برپا کند و در نتیجه با کمبود نیروی کارا روبه&zwnj;رو نشود. جالب اینجاست که این چهار ویژگی همدیگر را تقویت کرده&zwnj;اند.<br />نرمش ایدئولوژیک به استفاده از فرصت&zwnj;ها و جذب استعدادها انجامیده که به نوبه خود به توسعه کمک کرده است. از طرف دیگر، توسعه روابط حکومت و مردم را استحکام بخشیده و اعتماد مابین&zwnj;شان را بیشتر کرده و همه اینها باعث هویت ملی نیرومندتری شده و زمینه را برای انعطاف سیاست&zwnj;گذاری و جذب و انضباط نیروی لازم برای حکمرانی مؤثر فراهم کرده است.<br />مثال&zwnj;های بیشتری می&zwnj;توان زد و جنبه&zwnj;های خیلی بیشتری را می&zwnj;توان به بحث اضافه کرد. اما به&zwnj;عنوان کلام آخر این را اضافه کنم که برای تدارک&zwnj;دیدن شرایط برای توسعه اقتصادی و مردم&zwnj;سالاری باید این موضوع&zwnj;ها را به بحث گذاشت و فرهنگ&zwnj;سازی کرد تا روزی که فرصتی برای اصلاح امور پیش آمد، فعالان سیاسی و عموم مردم درک بهتری از امکانات تغییر در جامعه&zwnj;شان داشته باشند و تصمیم&zwnj;های درست&zwnj;تری بگیرند.</span></p><p>&nbsp;</p><p><span style="font-size: 12px">منبع: شرق</span></p>