کد مطلب: ۲۴۳۸۶۹ | تاريخ: ۱۳۹۹/۱۱/۱۸ | ساعت: ۱۲ : ۲۸
قصه زمانی آغاز میشود که دخترش میگوید مادرش شبها عطر میزند میرود بیرون تا به سگها غذا دهد، فیلم حجازی با قابهای بدیع و استفاده از ترکیبهای رنگی سرخ و زرد فضایی سنگین میسازد.نورها مدام میآیند و میروند.در یک اضطرار همیشهگیاند. مثل کشیدن سیگار که چون کام میگیری سرخ پرنور میشود و بعد سرخی رام. این منطق اصلی فیلم است.عطاران مانند سیگار مصرف میشود.دود میشود و دائم در حال تلاش است تا بتواند به اختهگی همهجانبه خود پایان دهد. مخصوصا در سکانس شگفت برخوردش با دختری روسپی که او را به خود میخواند. روشن نمیتواند این حجم تحقیر را تاب بیاورد. اما توان شورش هم ندارد. او دلبسته جنسی از سینماست که در آن مردان تکافتاده وضعیتی نو رقم میزنند. مانند قهرمان زندگی زیباستِ بنینی یا تراویسِ راننده تاکسی و..او مدام دود میشود. کاسته میشود و همه چیزش را از دست میدهد.
فقر و تحقیر همهجانبه منفعلاش کرده، بهنحوی که تنها امیدش دخترش میشود. دختری که در یکی از پلانهای مهم فیلم از او میپرسد: آیا ما بدبختیم؟ حجازی از نورهای چشمکزن، نورهای موقتی و اضطراب در عینحال هراسی که میسازند فرمی روایی ساخته. از آتش مردد سیگار،بازی رضا عطاران فصلی تازه است برای او.نقشی سنگین و درونگرا که حتی فرصت دادکشیدن هم به او داده نمیشود و فقط نگاه میکند و نمیتواند چیزی را تغییر دهد. حتی وقتی میفهمد زناش شبها به کدام سگها غذا میدهد و از هم فرومیپاشد باز هم میخواهد سقوطاش را به تعویق بیاندازد.
فیلم حجازی که امیدوارم مثلهاش نکنند، قصه مردیست که دود میشود و به هوا میرود و ما شاهد این روند هستیم. مردی که در تنگنا قرار دارد و کل جهان علیه او شده.فارغ از کارگردانی، بازی شگفت رضا عطاران باید به تدوین میثم مولایی و فیلمبرداری مرتضی نجفی دستمریزاد گفت، قصه مردی که تمامِ وجودش آتشی مردد بود که باید مشتعل میشد و چنین است که یک اثر اجتماعی بدون مظلومنمایی و طبقهبازی متولد میشود.
منبع: سینما ایده آل